بی شعر



گاهی یادم میرود زندگی چقدر زیبا میتواند باشد.
با خیالات و جنون و تمام دلتنگی هایش
دلمان تنگ شده برای خنده های از ته دل بی شک!
باید بیدار میشدیم برای رهایی از این توهمات دوست داشتنی
یاد روز های بارانی بی چترمان بخیر
چقدر شوق دیدار همدیگر را داشتیم
چقدر در فراز و نشیب روزمرگی هامان تاختیم و فرسوده برگشتیم
گویی اصلا مقصدی در کار نبود!

باید برایت مینوشتم.
این روز ها جرئه جرئه تیره آسمان مرا در خود میکِشد
چنانچه انگار این تاریکی در من ریشه دوانده است
نفسم بوی مرگ میدهد
پنجره مرا در آغوش میکشد
من نیز در تماشای چراغی آنور خیابان
قافیه تنهاست.
خاطره سکوتیست در دل شب که با خیالاتت درمی آمیزد و مرا به فکر میخواند
از تو چه پنهان.
گاهی باران نیز میبارد
شاید تلافی بغض بی انتهایمان باشد
یا انزجار قطره های باران از این تباهی ویرانگر

دلم برای تمام شب هایی که بی مهابا دست مرا میگرفتی و طول و عرض شهر را به هم میدوختیم تنگ شده
انگار که همه چیز به غیر ما در حاشیه بود
در جدال و عشق و حسادت دیوانه ها حریفمان نبودند
چه به سرمان آمد که اینگونه با هم غریبه شده ایم

باید برایت مینوشتم.
زندگی دیگر طعم زندگی نمیدهد
بیشتر شبیه راه رفتن و نشستن و حرف زدن و نخوابیدن هاست
آسمان هنوز هم آبیست
افسوس دیگر چشمانمان طاقت دیدنش را ندارد

عزیزتر از جانم.
قلمم سخت پریشان است ولی باید برایت مینوشتم
حالم این روز ها تعریفی ندارد
سکوتی شده ام در انبوه کلمات
با همه جهان غریبه ام انگار
کاش بودی و از تناقض واژه هایم میکاستی
از عمق خلوتم در این شلوغی ممتد بی انتها

میخواهم از همینجا صدایت بزنم
افسوس دیگر زمزمه هایم نای فریاد شدن ندارند
با این همه باید برایت مینوشتم
سرگردان شده ام در برزخ میان عشق و نفرت
تیره تر از شب ، گریه تر از باران شده ام
ویران شده ام در این سیاهی
کاش بودی و میدیدی.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

MEELLIIA سخنان بزرگان در باره راههای زندگی IR Plus |آی آر پلاس دانلود سریال های برتر دکه خدمات نرم افزاری لوازم مبل سینا فیلم فارس دانلود کتاب نظریه های شخصیت جس فیست همراه خلاصه بازی اندروید مقالات آموزش طراحی لوگو